خدا عاشق است نويسندگان سهراب سپهری دشت هایی چه فراخ کوه هایی چه بلند در گلستانه چه بوی علفی می آمد من در این آبادی، پی چیزی می گشتم پی خوابی شاید پی نوری، ریگی، لبخندی من چه سبزم امروز و چه اندازه تنم هوشیار است نکند اندوهی، سر رسد از پس کوه زندگی خالی نیست مهربانی هست، سیب هست، ایمان هست آری تا شقایق هست، زندگی باید کرد در دل من چیزی است، مثل یک بیشه نور، مثل خواب دم صبح و چنان بی تابم، که دلم می خواهد بدوم تا ته دشت، بروم تا سر کوه دورها آوایی است، که مرا می خواند... سهراب سپهری کفشهایم کو؟ مادرم در خواب است بوی هجرت میآید باید امشب بروم من به اندازهی یک ابر دلم میگیرد چیزهایی هم هست؛ و شبی از شبها باید امشب بروم! یک نفر باز صدا زد: سهراب! سهراب سپهری چترها را باید بست، زیر باران باید رفت، دوست را زیر باران باید دید........ ادامه مطلب ... پيوندها |
|||
![]() |