خدا عاشق است
دو شنبه 16 بهمن 1391برچسب:علی,رفیق,خدا, :: 8:30 :: نويسنده : SiaVash

اولین شعر نو سیاوش

 

نمیدانم چه بگویم چه نویسم یا حتی... :)

فقط میدانم که دگر عشق به قلبم نجوشد

تابش نور به جانم نتابد...

چکنم راه ندارد دلم من به دل مردم این شهر!

نه خاک غریب...

هرچه گفتم یاهو! هم نفسی؛

کو که گیرد دلم آرام...

تو به من گفتی فقط و فقط من...

به تو میگویم همه هستی، همه جانم

راست است که جز تو نخواهم

ولی آخر تو کجایی؟

نه صدایی نه ندایی نه کلامی :)

نیست که نیست...

هر چه فریاد زدم، نه تو و هم نفسی...

به خود میگویم که خدا هست هست هنوز!؟!

چه خدایی؟ چه خدایی...

شاید...

من درین لحظه نیازمندم که کنار نفسی

نفس آزاد از هر باز میگویم

هر قفسی هر قفسی...

کسی که لمس کنم هستی او را

بچشم داغ لبش را

بنوازم بنوازد همه جان وتنم را

ببویم نفسش را...

در آغوش بگیریم همه جان وتنش را!

لیک یارب صدق است که هستی

اما چکنم من چکنم من که نباشی به آن گونه که من درک کنم ذات وجودت

من دلی از خاک بخواهم که نفس را بنهم بر نفسش

من طاقت ادراک از تو ندارم

باش خدایا باش

لیک کس تو را در آغوش نگیرد هرگز

من نیازمندم که کسی دهنی گرم گذارد به لبم

همه هستی همه عمرم،

خدایا...

تو ببخش بر من نفسی

باز میگویم نفس بی قفسی...

یا حق

سیاوخش

صفحه قبل 1 2 3 4 5 ... 15 صفحه بعد